روبر پنژه رماننویس و نویسنده فرانسوی بود که اصلیتی سوئیسی داشت....
کریم: آقای گورمان عزیز، می دونید چی می خوام به تون بگم؟ می خوام به تون بگم سرعت، سرعت گند زده به همه چی این جا رفته، دیگه زندگی واسه مون نمونده. جون همه چی رو گرفته، به همه چی این جا گند زده رفته، آقا، حتی به هوا. [غرش موتور.] آدم یاد بهارهای اون موقع ها که می افته ها، چه بهارهائی، چه گرمائی داشت آقا، تابستون ها، یادتون ئه شما، تابستون ها گرما آدم رو هلاک می کرد. کگورمان: خوب یادم ئه، یه سال، آقا انگار همین دی روز بود، یه سال، غلط نکنم حدود نودوپنج بود، هنوز ما تو کرادی بودیم، آقا هر شب با شیلنگ آب می بستیم رو پشت بوم بل که شب ها یه هوا خنک بشه، بله، تابستون نودوپنج بود.