چهطور جرات میکند به او بگوید: عزیزم؟! آمبربراون توی بد دردسری افتاد! اوضاع بدجوری به هم ریخته و همهچیز هی بد و بدتر میشود. بدتر از همه اینکه مامانش قرار است با مکس ازدواج کند! آیا آمبر میتواند کاری کند که همهچیز دوباره مثل قبل روبهراه شود؟