هیچ نشانهای از پدرش نمیبیند و لحظهای او را تصور میکند که در آب غوطهور است، یا بدتر از آن، مثل سنگی غرق میشود، با چشمانی باز، در گودالی عمیق که بر فراز آن بر سطح آب، در قایقی که چون گهوارهای تکان میخورد، پسرش دست از خندیدن برداشته و کمکم نگران شده است.