باید سال‌ها در میان مردن و همراه آنان کوچ کرده و خودت هم یکی از همان روایتگران شده باشی و افسانه‌ها در سینه خودت هم حفظ شده باشد...

تو از سینما خوشت می یاد چون جزء تماشاگرهای قهار زندگی یی...

امید است مطالب این کتاب بتواند در انتقال مقصود این هنرمند بزرگ جهانی به خوانندگان علاقمند موثر افتد..

کوتوله با تکان مختصر سرش به دکتر سلام کرد...

شب از جنگل شعله ها می گذشت، حریق خزان بود و تاراج باد.

رازها و روز های این قهرمان جوان کم کم گشوده می شوند و در می یابیم که او چگونه دچار این روزگار غریب شده...

من یک مهاجرم از شهر کوچک خودم...

ما هیچ مزیتی نداشتیم، بجز قول مبهمی که جوانان برای کوتاه مدت به هر کسی می دهند، و هرگز برآورده نمی شود

هشت داستان کوتاه به ظاهر بی ربطی که در باطن به هم ربط دارند