میس مارپل یک تعطیلات دو هفتهای را در لندن، در هتل برترام میگذراند، مکانی که به خاطر سرگرمیهای اصیل و دقیق دوران ادواردیا، با افزودن امکانات مدرن شناخته شده است. خانم مارپل در حالی که با دوستش لیدی سلینا هزی چای می نوشید، مهمانان دیگر را تماشا می کند: ماجراجوی معروف بس سدویک.
داستان با بابی جونز، پسر کشیش محلی، آغاز میشود که هنگام بازی گلف در ساحل ولز، جسد مردی را در پای صخرهای پیدا میکند. مرد در حال مرگ است و آخرین کلماتی که بر زبان میآورد این جمله مرموز است: چرا از ایوانز نخواستند...