نهلان ویران بود. شبیه یک بنای جامانده در تاریخ که حالا با شورش یک سپاه، ستونهایش ریخته و برای همیشه در تاریخ محو شده. ویران بود، شبیه آخرین خاطرهی ثبت شده توی یک ذهن پیر که حالا فراموشی تیشه به ریشهاش زده و دیگر کسی آن را یاد نمیکرد. ویران بود، شبیه آخرین نفسهای آدمی که با چشمان باز از این دنیا میرفت. ویران بود، شبیه خودش وقتی آن صبح برخاست و لیلایی دیگر توی خانه نبود. ویران بود، شبیه وقتی که اوحد را توی قبر گذاشت و رویش خاک ریخت. ویران بود....