در مسافرخانهای دورافتاده در سرزمینی بیافق مادر و دختری زندگی میکنند که رؤیای رفتن در سر دارند. پسر خانواده پس از بیست سال دوری به سرزمینش باز میگردد که مادر و خواهرش را بازیابد و خوشبختشان کند. او را به جا نمیآورند. آلبر کامو از این «سوء تفاهم» تراژدی مدرن و تکاندهندهای میآفریند.
هرگز این تلاش فانی را برای فرزندان یا همسری انجام نمیدادم، همسری که دیگری میتواند جایگزینش شود یا فرزندی که میتوان یکی دیگرش را باردار شد اما چون پدر و مادرمان مردهاند نمیتوانستم به برادران تازهای امید داشته باشم....
پزشک احمدی بلند میشود و وسایل خود را جمع میکند. آدمهای باهوش در این مملکت همیشه سرشون به سنگ گور کوبیده میشه تو نگاهتون میخونم که احمدی رو کودن و پخمه میدونین به قول ما مشدیها جنگ بیصرفه رستم نکرده صرفه به اطاعت امر بود و بس....
براتبرگ در نمایشنامههای کتاب سمت جنوب و چند نمایشنامهی دیگر، همان فرم و محتوای کتاب بازگشت مکرر را دنبال میکند، اما این بار تلاش میکند به موضوع آزادی از جهاتی دیگر نگاه کند....