محلی که افراد مجبورند به سختترین شکل ممکن زندگی خود را بگذرانند. در این میان، کودکانی زاغهنشین و بیخانمان که در یک انباری متروکه شبهای خود را به صبح میرسانند، گروهی تشکیل دادهاند؛ گروهی به اسم ناخدایان خاک و شن. سر دستهی آنها پسربچهای است به نام پدرو. هرکدام از اعضای گروه در دزدیدن چیز خاصی مهارت دارند. بعد از گذشت مدتی، این گروه گسترده و گستردهتر میشود. با رشد فکری اعضای این گروه، وقتی که فقر حاکم در محیط اطرافشان را در همهی ابعادش رصد میکنند، تصمیم به انجام کنشی دیگر میگیرند. کنشی که سرقت را از دستور کار آنها کنار زده و هدف والاتری را دنبال میکند.