عقل عزیمت گرما دیو دید/ نقره آن کار به آهن کشید/ دل که به شادی غم دل می گرفت/ چشمه خورشید به گل می گرفت/ مونس غم خواره غم وی بود/ چاره گر می زده هم می بود/ ای بتبش ناصیت از داغ من/ بیخبر از سبزه و از باغ من/ سبزه فلک بود و نظر تاب او/ باغ سحر بود و سرشک آب او/ وانکه رخش پردگی خاص بود/ آینه صورت اخلاص بود/ بسکه سرم بر سر زانو نشست/ تا سر این رشته بیامد بدست/ این سفر از راه یقین رفته ام/ راه چنین رو که چنین رفته ام/ محرم این ره تو نه ای زینهار/ کار نظامی به نظامی گذار