یک تفنگ بود که با همهی تفنگها فرق داشت. یک جور دیگر بود. به جای این که تیر بیندازد و پرندهها و چرندهها را شکار کند روی سبزهها دراز میکشید و خیره میشد به آسمان.تفنگهای دیگر بهش میگفتند: «آخه این چه کاریه که میکنی؟ مثلاً تو تفنگی تفنگ باید شلیک کنه شکار کنه نه این که روی سبزهها دراز بکشه و زل بزنه به آسمون.»