در عصرگاه پنجمین بهار زندگی ام در هوایی دلپذیر دست در دست پدر برای اولین بار به ورزشگاه امجدیه که دیگر نامش شیرودی شده بود با گذاشتم. اولین مواجهه با مستطیل سبزی که جادوی آن تا پایان زندگی بر من الثر کرده است به گونه ای که در هر جمع و محفلی میتوانم ساعت ها در خصوص مثالهای فوتبال و مشابهانش با زندگی سخن بگویم با فوتبال زیستن و هوادار فوتبال بودن در نگاه من درس آموزی در کارگاه زندگی و یافتن مفاهیمی نظیر غرور، صبر، غم و از نو شروع کردن است؛ اینکه همواره زندگی در پایان یک بازی با یک فصل شروعی دوباره برای جبران شکست یا تداوم پیروزی را در اختیار انسان خواهد گذاشت. اینکه زندگی همیشه عادلانه نیست و گاهی تمام توپها به تیر میخورد و تو می بازی در آن زمان تنها تو گواهی خواهی داد که تلاش هایت کافی بوده است یا نه ممکن است جایی از قضاوتها لطمه ببینی مثل یک تصمیم اشتباه داور و گاهی نتیجه ای متناسب با باور تو به پیروزی با شکست نصیبت خواهد شد. و زمانی دیگر مزد تلاشهای قدر نگرفته گذشته به تو اعطا می شود که شاید. در آن زمان چندان نیز مستحق اجر نبوده ای