کتاب عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود
چه کسی می توانست باور کند که این پرندگان سرانجام به خانه باز می گردند و این آب گرم مانده در قفس را می نوشند همه ی این سال های عمر ما در این باور تلف شد که خوردن آب گرم قفس را پرندگان چه می نامند: نوشیدن خوردن حسرت مردن؟ آیا ما هیچ این ترانه را از پنجره ها شنیده بودیم...