با دست راستم گلویش را گرفتم و او را به دیوار چسباندم به طوری که فقط نوک پاهایش بر زمین بود. چنان گلویش را فشار دادم که صورت پرمویش چروکیده شد و چشمهایش وق زد. صورت پرمویش باعث شده بود که دستانم کمی لیز بخورد و فشار بیشتر بر صورتش وارد شود و متأسفانه این جوری کمی نفسش جا می آمد. دستهایش میلرزید و کاملا بی حرکت بود و هیچ
عکس العملی نداشت فقط از گلویش صدای خرخر شنیده می شد با این که می توانست مقاومت کند و مرا پس بزند ولی هیچ کاری نمی کرد.
هر چند ثانیه یک بار رعشهای بدنش را فرا میگرفت و پاهایش از زمین کنده می شد. واقعا اعصابم را داغان کرده بود دیگر کاسه ی صبرم لبریز شده بود و به ته خط رسیده بودم!