واقعاً جای تعجّب دارد! تمام هموغمت را جمع کنی که از جایی فرار کنی و نتوانی؛ انگار دستی تو را محکم نگه داشته است! از همه عجیبتر، الان ده دقیقه است که میخواهم این خودکار لعنتی را زمین بگذارم و بخوابم، ولم نمیکند؛ آزادم نمیکند! هی مینویسد و مینویسد. امروز خیلی کند گذشت. همهاش تلخی بود؛ سختی بود؛ فحش بود؛ توهین بود؛ زهرمار بود و اذیت بود. ته دلم چیزی میگوید که اینها را ول کن. این روزها روزهای خداست؛ روز مهمانی خداست؛ رمضان است.