راننده ، ورودی را دور زد و پرسید: «دعوا شده بود؟» سوری سرفه ای کرد و گفت: «زن و شوهرن.» و دوباره به هوای دیدن دور، سرک کشید.
راننده از شیب ورودی پایین رفت و گفت: «مگه خونه رو ازشون گرفتن که تو خیابون دعوا می کنن؟» سوری گفت: «همین رو بگو.» و گردنش را به پشتی صندلی تکیه داد.