آن روزها فکر میکردم که این زمین و قصرش تا ابد برای من خواهد ماند اما اشتباه میکردم من تنها برای چشم بر هم زدنی صاحب آنجا بودم. شاید درست تر باشد که بگوییم زمین صاحب من بود چون قرار است برای ابد مرا در آغوش بگیرد.
من قرار است تا ابد نگاهت کنم. خاکسترت را و شکوفههای کوچکت را. و تو را میسپارم به دریا. و دریا درست در همان جزیرهای که لبخندم به خواب رفته است تو را میکارد.