سانتیاگو گیر افتاده. بعد از کودتای نظامی خشنی در مونته ویدئو، پایتخت اروگونه، زندانی شده و برای اینکه عقلش را از دست ندهد چارهای ندارد جز نوشتن نامههای طولانی به خانواده
مارکوس، یک تامین کننده گوشت انسان، با این جامعه جدید درگیر شده و به خاطر ضررهای شخصی خود شکنجه می شود. مارکوس که در کارخانه فرآوری محلی کار میکند، به کشتار انسان ها میپردازد، اگرچه دیگر کسی آنها را چنین نمینامد.