مارکوس، یک تامین کننده گوشت انسان، با این جامعه جدید درگیر شده و به خاطر ضررهای شخصی خود شکنجه می شود. مارکوس که در کارخانه فرآوری محلی کار میکند، به کشتار انسان ها میپردازد، اگرچه دیگر کسی آنها را چنین نمینامد.
سانتیاگو گیر افتاده. بعد از کودتای نظامی خشنی در مونته ویدئو، پایتخت اروگونه، زندانی شده و برای اینکه عقلش را از دست ندهد چارهای ندارد جز نوشتن نامههای طولانی به خانواده
آیا خانهها رازهای تاریک و سیاهی با خود دارند؟آیا جسد ها و ارواح در خانهها باقی میمانند و در زمان مناسب بیرون میآیند؟ آیا گذر زمان خاطرات و شرارتها را از بین میبرد؟
نویسنده این رمان خاطرات هراسناک دوران مدرسه شخصیت ها را با وقایع دوران بزرگسالی شان پیوند زده و حال و هوایی خلق کرده است که زمینه پررنگ هراس در هر لحظه اش دیده می شود