هوا روشن بود و هنوز نیمی از روز باقی بود. کامبیز دیوان غزلیات مولانا را بست و رفت پشت پنجره مشرف به حیاط. از آن بالا نگاهی به پایین کرد. تقریبا همه فامیل آمده بودند. هرکس مشغول کاری بود. پدرش عباسآقا داشت توی دیگ روغن می ریخت...
این کتاب بر آن است تا با تکیه بر گفتار و نوشتار دو محصول عمده زبان، اندکی از دنیای فیلسوف معاصر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را بشناساند و این بهترین راه شناخت است.