زانکو، پسری که از همان دوران نوجوانی زندگیاش دست خوش اتفاقاتی تلخ و ناگوار میشود که برای گرفتن انتقام حتی از عزیزترین آدمهای زندگیاش فاصله میگیرد.
او بعد از شنیدن روایت زندگی مادرش، از تمام آدمهایی که در رنجهای خانوادهاش نقش داشتهاند نفرت به دل میگیرد.
اما اوج قصهی "زانکو" از جایی شروع میشود که به دستور اردشیرخان، دختر اصلیترین دشمنش را عقد میکند ......
از همان روزی که قصهی مادرش را، تمام آن اتفاقاتی که در گذشته مادرش از سر گذرانده بود را فهمید، زندگیاش رنگ و بوی دیگری گرفت.
تمام روزهای عمرش را با فکر انتقام سپری کرد و تبدیل شد به زانکوی سنگدل...
کسی که همه او را به چشم یک هیولای بیرحم میدیدند، در امتداد زندگی همان هیولای بیرحم پناه دختری میشود که انگشت نمای اهل آبادیست.
آن دختر کسی نیست جز...