بیشتر قسمتهای کتاب، نامههایی هست که افراد مختلف برای میشل عزیزشون نوشتند. میشل تنها پسر خانواده و عزیزکرده پدر است که مدتی درگیر قضایای سیاسی بوده و اکنون کشور را ترک کرده، دوست صمیمیاش، مادرش، خواهرش و دختری که با او رابطه داشته برایش نامه مینویسند و از زندگی خود میگویند و او نیز گاهی جوابهای کوتاه میدهد.
گاهی فکر میکنم چراغ شب شعلههای کوری هستند که راهشان را فقط در خیابانهای تاریک پیدا میکنند اگر به چشم هایم شب بند بزنم و در تاریکی سراغت را بگیرم این کار از عهده من خارج است با تو از خیلی چیزها حرف نزدهام حرفهایی که فقط باید به تو میگفتم به واژهها و جمله هایم تردید داشتم هنوز هم دارم. باید از تو میپرسیدم من چه هستم...