وقتی مرگ داستانی برای گفتن داشته باشد، باید گوش کرد. در آلمان نازی سال 1939 هستید. نفسها در سینه حبس شده. مرگ سرش از همیشه شلوغتر است و شلوغتر هم خواهد شد.
رمان "پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند"، نوشتهای است در ستایش هماهنگی با طبیعت و زندگی در کنار طبیعت نه علیه طبیعت. رمانی است در ستایش عشق میان انسانها و دیگر ساکنان زمین؛ درختان و حیوانات که به اندازهی انسان حق زیستن بر این کره خاکی دارند.