و من کلمه ای بودم به هیات ماموری که اسلوب روایت با کلمات جهان را می دانست اما عمرش به دنیا نبود بلکه آمده بود تا روایتی رو به فراموشی را در ذهن مخاطبان این جهان نفر کند و برود .... مخاطبان این کلمات میتوانند سراغ مردی میانسال را در شهری کوچک از ولایات جنوب بگیرند که داعیه ی کتابت داشت و این ماموریت خطیر را به من وانهاد مخاطبان کلمات من بدانند که هرچه بود از او بود و من کلمه ای بیش نبودم در این جهان سودایی و از این پس نیز کلمه ای بیش نخواهم بود مگر به هیات پروانه ای یا کاکلی و یا طرقه ای نشسته بر گل بوته های اردیبهشتی شکوفا در همان تپه رازناک کنار امامزاده که میگویند انتهای جهان است.