عجیب است با اینکه من این قدر غمگینم بهار شرم ندارد که با راحتی و بی خیالی بدود زیر پوست درختها و آنها را بیدار کند. برگهای ریز را کنار شاخه ها قب بزند، نوه ها با لباسهای رنگی و نو بیایند در خانه ما و بگویند : ما در برخیزید! برخیزید با هم برویم کوه و چشمه خاچیک نمی شود که تنها توی خانه بمانید .... عجیب است با اینکه هنوز چهلم تو نشده است اما دل من پر بکشد برای کوه و کوهسار برای هوای بارانی که تازه باریدن آغاز کرده دلم پر بکشد برای اینکه خودم هم نم نم بیارم دلم بخواهد با این نوه های کوچک و بزرگ همراه شوم و تا موقع تحویل همان جا در دل سنگی کوه بمانیم و نبینیم که سال نو شد و تو نیامدی یا آمدی و من خواب ماندم.