آری من فرخان پسر امیر شهر بندرخش هستم شهر من به دست دیوی بدسرشت طلسم شده و مردمش به مجسمه های سنگی بدل شده اند.
من و بارانم به سوی بندرخش میرویم تا آن طلسم را باطل کنیم و دوباره زندگی را به بندرخش بازگردانیم تو هم میتوانی با ما همراه شوی و در این راه در کنار ما باشی تا از این بیابان گذر کنیم و سر آن دیو را بر سنگ بگوییم.