سیدنی شاو مثل هر زن مجرد دیگری در نیویورک شانس بدی در دیدارهایش دارد. دیدگاه ساده و سرراستی هم نسبت به ماجرا دارد: آنهایی که در پروفایل شان دروغ میگویند، آنهایی که میخواهند پول شامشان را به گردنش بیندازند و از همه بدتر، مردهایی که نمیتوانند دهانشان را ببندند و در مورد مادرشان حرف نزنند.
اما از همه اینها بیشتر از خرشانسی نفرت دارد. دوستدار جدیدش کاملا عالی و بینقص است. جذاب و خوش تیپ است و به عنوان یک پزشک در بیمارستان شهر کار میکند. سیدنی رسما در آسمان ها سیر می کند.
سپس قتل وحشیانه زنی جوان که آخرین مورد از قتلهایی زنجیرهای در سرتاسر منطقه محسوب میشود، پلیس را گیج و سردرگم میکند. مظنون اصلی؟ مردی مرموز که با قربانیانش پیش از به قتل رساندن آنها قرار آشنایی میگذارد. سیدنی باید احساس امنیت داشته باشد. هرچه نباشد با مرد رویاهایش سر قرار میرود. اما نمیتواند شکهایش را کنار بگذارد. به نظرش این مرد عالی نمیتواند در این حدی که به نظر میرسد بینقص باشد. چون کسی تک تک حرکاتش را زیر نظر دارد و اگر حقیقت را پیدا نکند ممکن است قربانی بعدی خودش باشد.
دوستدار داستانی وهمانگیز است در مورد وسواسها و تلاشهایی که برای عشق به خرج میدهیم و ثابت میکند که جنایات ناشی از اشتیاق اغلب خونبارترین جنایتها هستند.