کنو دور از روئی را در اواسط دوران نویسندگیاش نوشت که دیگر از جنبش سوررئالیسم فاصله گرفته بود. دور از روئی رمان «رؤیای بیدار» است. در این رمان، احتمالات پررنگتر و قویتر از واقعیتها هستند و کنو نشان میدهد که تلاش برای تحقق این احتمالات ممکن است اضطرابی بیپایان برای انسان پدید آورد. در شروع دور از روئی تصور میکنیم که سرگذشت یک انسان را در دست گرفتهایم، ولی در ادامۀ رمان متوجه میشویم که در واقع با چندین بیوگرافی سروکار داریم.
شخصیت اصلی رمان، ژاک لومون، رؤیاپرداز است، اختراع میکند، تخیل میکند و چند زندگی گوناگون را در سر میپروراند. در کودکی به سینما میرود و خودش را جای شخصیتهای فیلمها تصور میکند و زمانی که بزرگ میشود خودش جای شخصیت فیلمها را میگیرد. در کودکی میخواهد پادشاه یا پاپ شود و در بزرگسالی بوکسور و شیمیدان و بازیگر میشود. این شخصیت در قالب نقشهای گوناگون میرود و آنها را زندگی میکند، با این حال از واقعیتها لذت نمیبرد و زندگیاش به نظر پوستهای تهی است در پی زندگی دیگری که عاقبت خودش هم دقیقاً نمیداند چه زندگیای!