پدر با پسرش از تابستان های طولانی دوران کودکی اش میگوید
واز خانه پدربرگ او در سوریه ،از خش خش برگ های زیتون در نسیم از بع بع بزهای مادر بزرگ او ،از تلق تلوق دیگ وقابلمه یاد میکند .همچنین حکایت شهر پر هیاهوی حمص با کوچه های شلوغ ،مسجد و بازار بزرگ را در روزگاری باز میگوید