"دختر بیسرزمین"، روایت زندگی نورا والک، یکی از بازماندگان حملهٔ سه ساله ژاپن به هند شرقی هلند در سالهای 1942 تا 1945 است. راوی این داستان نل آرندز ، دختری پانزده ساله است که نویسنده با الهام از زندگی نورا والک او را خلق و از زبان او به سبکی ساده اما پراحساس، به توصیف روزهای جنگ و تأثیرات عمیق آن بر دنیای درونی و بیرونی این دختر، لحظات دردناک زندگی در چنگال جنگ، فضای جنگزده شهر و ساکنانش میپردازد. روایتی که بهخوبی توانسته است بیرحمی و تلخی جنگ را به تصویر بکشد و از سالها تحمل اسارت، فراق، چشیدن طعم تلخ مرگ عزیزان و بارها و بارها کوچ اجباری از خانه و شهر و وطن میگوید. این رمان از لحظه رهایی نل از کمپ زیرزمینی ژاپن در جاوه به همراه عمهاش شروع میشود. رهاییای که بلافاصله پس از آن نل باید علیرغم سوگی که از مرگ مادرش در کمپ به جان دارد به دنبال پدر گمشدهاش بگردد. جستجوای که زیرسایه جنگ به مراتب سختتر و زندگی نل را دستخوش تغییرات خوش و ناخوش میکند.