در پایان کژاری، تمام چیزهایی که اوریا زمانی حقیقت میپنداشت، نابود شدهاند. او که اکنون در قلمرو پادشاهی خود زندانی شده و برای تنها خانوادهای که داشت سوگواری میکند و از خیانتی دردناک در بهت و حیرت است، حتی از حقیقت خون و تبار خود هم بیخبر است. فقط از یک چیز اطمینان دارد: به هیچکس نمیتواند اعتماد کند، به ویژه به رین.
همه چیز در خانه قدیمی هر لحظه ترسناکتر میشود تا اینکه یک روز هنگام غروب، سلست در آینه بخار گرفته حمام نگاه میکند و چهره خودش را میبیند اما کج وکوله و عجیب و غریب ....