در مجموعه کتاب های متولد تهران، ملاک انتخاب افراد تهرانی بودن و کنشگری شهروندی آنها بوده و سعی شده تا ضمن معرفی آنها، برای شناساندن مکان ها و بازگویی تاریخ در دل قصه ها به بخش هایی از نماد هویتی تهران پرداخته شود.
داستانهای این کتاب بر محور از دست دادن می چرخد. هر یک از شخصیتها در کشاکش رویدادها و مواجهه با احساسات و عواطف خود و دیگران با بهایی هرچند سنگین نفس کشیدن زیر آب را می آموزند....
تایتانها همچنان سایهوحشت بر شهر انداختهاند، ریتا و ماتیاس هر یک در مسیری جداگانه با سرنوشت خود روبه رو میشوند. آیا ارادهی آنها برای بقا آنها را دوباره به هم خواهد رساند؟
چیزی نمانده بود شکست بخورند. همه این را میدانستند. صف گاریها تلقتلوقکنان از بخش داخلی گذشت و ابری از گردوغبار از خود به جای گذاشت. چند ده گاری در اطراف به چشم میخورد. تعداد کل آنها حتی از این هم بیشتر بود. نه… بخش داخلی نه. اینجا دیگر بخش داخلی به حساب نمیآمد....
گِرگ هفلی متوجه میشود که مسیر رسیدن به شهرت و ثروت با موانع و مشکلاتی همراه است. وقتی او تصمیم میگیرد با گروه برادر نوجوانش رودریک، یعنی “پوشک انفجاری”، همراهی کند، نمیداند وارد چه مخمصهای شده است...
در پایان کژاری، تمام چیزهایی که اوریا زمانی حقیقت میپنداشت، نابود شدهاند. او که اکنون در قلمرو پادشاهی خود زندانی شده و برای تنها خانوادهای که داشت سوگواری میکند و از خیانتی دردناک در بهت و حیرت است، حتی از حقیقت خون و تبار خود هم بیخبر است. فقط از یک چیز اطمینان دارد: به هیچکس نمیتواند اعتماد کند، به ویژه به رین.