در پایان کژاری، تمام چیزهایی که اوریا زمانی حقیقت میپنداشت، نابود شدهاند. او که اکنون در قلمرو پادشاهی خود زندانی شده و برای تنها خانوادهای که داشت سوگواری میکند و از خیانتی دردناک در بهت و حیرت است، حتی از حقیقت خون و تبار خود هم بیخبر است. فقط از یک چیز اطمینان دارد: به هیچکس نمیتواند اعتماد کند، به ویژه به رین.
گرگ هفلی بدجوری زیر فشار است، چرا که میداند وقتی کل خانواده در یک خانهی ساحلی فسقلی در گرمای شدید و کلافهکننده دور هم جمع میشوند، این ترکیب حتماً فاجعهبار خواهد بود...
جنگ آغاز شده و خانوادهی میونگ جی در پی آن هستند که از فضای کمونیستی و خفقانآور کره شمالی فرار کنند اما پیش از انجام این کار، پدر خانواده دزدیده میشود...