انتخابی دشوار پیش روی واسیلیسا قرار دارد. روستاییان وحشتزده او را از خانه و کاشانهاش بیرون راندهاند و فقط دو راه دارد: یا ازدواج کند یا به صومعه برود. دلش راضی نمیشود که هیچیک از این دو سرنوشت را بپذیرد و عوضش ماجراجویی را انتخاب میکند. لباس پسرانه میپوشد و سوار بر نریان باوقارش سولووی، راهی میشود...
داستان جادوگر بیجواز دربارۀ سرزمینی است که هر ربع قرن، یکبار ستارۀ دنبالهداری به نام «بورو» از کنار آن میگذرد و هر بار که این اتفاق میافتد برخی از نوزادان با نیرویی جادویی به دنیا میآیند.