در ۲۱ ژوئن بلندترین روز سال، زندگی کامیلا مادری تازه قرار است برای همیشه تغییر کند. پس از ماهها مرخصی زایمان قرار است برای اولین بار نوزاد دخترش را به مهد کودک بسپارد و به شغلش به عنوان نماینده ادبی بازگردد....
در دل جنگلی خاموش و بی انتها زنی تنها در کلبه ای متروک زندگی میکند تا از گذشته ای تاریک فرار کند سکوت پناه اوست و صدای باد در میان شاخه ها تنها هم صحبتش اما شبی که طوفانی سهمگین از راه میرسد چیزی در تاریکی تکان میخورد نوری در انبار روشن میشود.
پس از بیرون آمدن از سینما تا دیری کویین در حاشیه شهر ماشین سواری کردیم شب کیفیتی لحاف مانند و افسرده کننده داشت گویی به نحوی باری بر دوش آن نهاده شده باشد و پیرامون ما چمنزارهای مینه سوتا در امواج بلند و تکراری ذرت و سویا گسترده بود.