ناستنکا آیا در دل تو، تلخی ملامت و افسون افسوس میدمم، و دلت را از ندامتهای پنهانی آزرده میخواهم، و آرزو میکنم که لحظات شادکامی را با اندوه برآشوبم، و ...
برای جرج، پدرش چیزی بیش از یک سایه و خاطرهای محو نیست. اما یک روز مادربزرگ جرج، صفحاتی را پیدا میکند که در یک صندلی قدیمی قرمزرنگ گذاشته شده بودند. این صفحات در واقع نامهای به جرج هستند که درست قبل از مرگ پدرش نوشته شده بودند.