در یک بعدازظهر گرم در کشور رومانی، پیرمرد عجیبی به آپارتمان مأمور وزارت داخله، سرگرد «واسیلی برازا» مراجعه میکند و مدعی میشود که قبلاً مدیر مدرسهی خیابان مینتولاسا بوده است و سرگرد را از دورانی که شاگرد همان مدرسه بوده است، میشناسد.
این داستان درباره بمباران شهر و کشته شدن غیرنظامیان در جنگ جهانی دوم است و از زندگی دانشمندی به نام هانی میگوید که همسرش را در یکی از همین بمبارانها از دست میدهد.