پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدر بزرگ آفرین گفتم از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود.قیمت واقعی اش ده دینار بود یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.
در دل طبیعت وحشی روسیه، بیشتر طول سال زمستان است. واسیلیسا و خواهر و برادرهایش عاشق آناند که در آن شبهای طولانی، دور آتش جمع شوند و به داستانهای پرستارشان گوش کنند. واسیا، بیش از هر داستانی، داستان سرماگین را دوست دارد....