کتاب ما جدا نمیشویم داستان دوستی میان دو زن را روایت میکند و همزمان با فصلی پنهان از تاریخ کره به طور تأثیرگذاری روبرو میشود.
یک صبح زمستانی کیونگها پیامی فوری از دوستش «اینسون» دریافت میکند که از او میخواهد به بیمارستانی در سئول بیاید. اینسون در حادثه ای آسیب دیده و از کیونگها التماس میکند که به جزیره ججو محل زندگی اش برگردد تا پرنده سفید محبوبش آما را نجات دهد.
وقتی کیونگها به جزیره میرسد طوفانی برفی آغاز میشود. او باید به هر قیمتی به خانه اینسون برسد اما بادهای یخ زده و کولاک حرکتش را کند میکنند و شب در حال فرارسیدن است او نگران است که آیا به موقع میرسد تا حیوان را نجات دهد یا حتی بتواند از سرمای شدید جان سالم به در ببرد گم شده در دنیایی از برف او هنوز از سقوط سرگیجه آور به تاریکی ای که در خانه دوستش انتظارش را میکشد خبر ندارد هان نویسنده رمان بارها درباره ماهیت حسی نوشته هایش سخن گفته و تأکید کرده است که در آثارش هر پنج حس انسانی را به کار میگیرد. در این رمان او تأکید ویژه ای بر حس لامسه داشته است. این نویسنده می گوید: «زندگی برای زیستن تلاش میکند زندگی گرم است. مردن یعنی سرد شدن یعنی برف روی صورت کسی بنشیند بی آن که آب شود. کشتن یعنی سرد کردن.