مشکل درست از همان لحظهای در زندگی من شروع شد که پرستار با خوشحالی تمام به پدر و مادرم مژده داد که دختردار شدهاند و زمانی این مشکل بغرنجتر شد که برادرم سهراب با هزار نذر و نیاز به دنیا آمد.
داستان دربارۀ دختری گوشهگیر، تنها و بیرفیق است. پدرش کشیش است و دختر، ایوت، از زندگی خود بیزار است. زندگی یکنواخت و بیروح، در روستایی خواببرده و بیهیجان، با آدمهایی تکراری و محافظهکار. دختر میداند این تمام زندگی نیست. او میداند باید چیزی باشد که اعماق روحش را به آتش بکشد و شوق زندگی را در جانش جاری سازد. دختر با یک مرد کولی – آزاد و رها و دلفریب – آشنا میشود، به فکر فرار هم میافتد. اما سؤال اینجاست: آیا دختر میتواند ترسهای خانوادگی و قراردادهای تنگنظرانۀ اجتماعی را پشتسر بگذارد و ذاتِ نابِ زندگیاش را دنبال کند؟
خالد حسینی با رمان هزار خورشید تابان نشان داده که نه تنها در بازتاباندن زندگی روزمرۀ مردم رنجدیدۀ افغانستان توانایی بینظیر دارد؛ بلکه راوی امین و چیرهدستی در روایت تاریخ این سرزمین است.