بدخواهان که چشم دیدن توجه حاج صادق به پسرش سید امیربهادر را ندارند، بهنوعی با خیانتی که در حق امیربهادر میکنند، باعث میشوند او از خانوادهی خود طرد شود و محبوبیتش را بین اقوام از دست بدهد... اما دشمنیها و قضاوتها به همینجا ختم نمیشوند. امیربهادر بر سر اتفاقی کینه به دل میگیرد. نگاهی مردانه که جسارت کرده و هاویهوار آتش به پا میکند... و چشمان دخترانه و عاشقی که در برابر او حیا پیشه میکنند.
با یک جبر ملموس و کشیدهشدن تلخی زهر که همراه شیرینی یک بوسه روی لبان دخترک مینشیند، جرقه یک اتفاق بزرگ و جنجالآفرین زده میشود و... عیان میشود هر آنچه که نباید بشود!