وقتی از ورای ضخامت پرده آب به کاشیکاریهای عمق حوض مینگرم، کاشیها را نه برخلاف آب و بازتابها بلکه درست از لابهلای آنها و به واسطهی آنها میبینم. اگر این کژیها و هاشورهای آفتابی نبودند، اگر من هندسه کاشیها را بدون این تن گوشتی میدیدم،در این صورت چهبسا دیگر آنها را، آنچنان که هستند و آنجا که هستند نمییافتم، یعنی: آن سوترِ هر مکان همانند. من نمیتوانم بگویم خود آب، قدرت آبی،این مایع گساریدنی و پُر تلالو درون مکان جای دارد، جای دیگر هم نیست ولی درون حوض نیست. آب محتوی در حوض نیست، مقیم حوض است، در آن مادیت یافته است و اگر سرم را بلند کنم و به حصار سرو بُنان که لابهلایشان شبکهی بازتابهای نور میرقصند نظر بیفکنم، نمیتوانم که نگویم آب با آنها دیدار نکرده و لااقل جوهر فعال و زندهی خود را بدان سو گسیل نداشته است.