روزی در حال دویدن، حادثۀ وحشتناکی برای میزی اتفاق میافتد. آتش سوزانی در اثر برخورد صاعقه با درخت و پایین افتادن سیمهای برق صورت او را نابود میکند. حالا جای بینی، گونهها و چانهاش خالی است، هیچ... خالی.آنقدر خوشاقبال است که واجد شرایط پیوند صورت میشود. اما با اعضای صورت شخص دیگری که در آینه به او خیره شده، میزی با خودش غریبی میکند. پزشکها نوید دادند که عمل پیوند فرصت دوبارۀ او برای داشتن زندگی طبیعی است، اما دیگر هیچچیز طبیعی بهنظر نمیرسد. قبلا خودش را میشناخت، دختری معمولی که دونده بود، نمرات خوبی میگرفت و به دوستانش عشق میورزید. حالا حتی خودش را نمیشناسد.