هر توصیف ادبی به منزله یک مشاهده است. میگویند که گفته پرداز، پیش از نگاشتن، در مقابل پنجرهای ایستاده تا نه تنها با دقت نظارهگر باشد، بلکه هر آنچه را میبیند نیز برمبنای چارچوب (توصیفی) خویش پایهریزی کند: درگاهی (پنجره) سازنده این منظره است. به این ترتیب، توصیف کردن، چارچوب خالی نویسنده رئالیست را که همواره نیز همراه اوست (حتا مهمتر از سه پایه نقاش)، در برابر مجموعه عناصری پیوسته قرار میدهد، عناصری که بدون این عمل وسواسآمیز از دسترس گفتار خارجاند (که میتواند سبب خندهای کمدیوار گردد) به منظور دستیابی به این مهم، نخست باید نویسنده با آئینی ابتدایی، «واقعیت» را به شیء نقاشی (داخل چارچوب) بدل کرده؛ سپس آن را از قاب برداشته و از نقاشیاش بیرون کند: در یک کلام: آن را توصیف کند (توصیف کردن، یعنی باز کردن فرش رمزگانها، یعنی رجوع نمودن، آن هم نه از یک زبان به یک مرجع، که از یک رمزگان به رمزگان دیگر). بنابراین رئالیسم نیز (هرچند چنین نامی سبب تفسیر نادرست آن میشود) نه کپی کردن واقعیت، که کپی کردن رونویسی (نقاشیشده) از واقعیت است: این واقعیت بسیار شهره که تحت لوای ترس از لمس مستقیم آن عاجزیم، در دوردستها واقع شده، مدام به تأخیر افتاده یا حداقل از خلال خردهریزههای تصویری بدست میآید، تکههایی که قبل از واگذاری به گفتار، آنها را اندودهایم: رمزگان بر روی رمزگان، این است مفهوم رئالیسم.