درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ......

اصلا مهم نبود اسم او ژیزل است یا سوزان کرای و هیچ اهمیتی نداشت که قبلا زندانی بوده.

وجدان یکی از ناگوارترین چیزهایی است که انسان دارد؛ اگرچه خوبی های زیادی دارد ولی به زحمتش نمی ارزد.

رمانی که در آن زمان باید کمی کُندتر شود تا راوی بفهمد چه کسانی از آن‌ سوی پنجره و در شب او را نگاه می‌کنند...

به نظرم منتظرم بود.....

بیدار که شد همه جا تاریک بود.