صدای در توی سرش کوبیده می شود. پله ها تند وتند چرخ می خورند و از زیر پایش بالا می روند...

آسمان خالی از ابر میشود و میتوانم ستاره های کوچولو را ببینم کم کم می آیند

داستان کتاب آذر شهدخت پرویز و دیگران درمورد همسر خانه دار یک بازیگر مشهور سینما است که...

شوایك هر چند با چارلی از جهاتی متفاوت بود، ولی با او و با دن كیشوت یك وجه مشترك داشت.

ساعت ۷ صبح جمعه بود که تصمیم گرفتم شوهر داشته باشم.

تو خانه فاطمه بودم و تو کوچه مجتبی. تو محله ما پسند نبود کسی زن و دختر را به اسم صدا کند.