روایتی انتقادی، تلخ و درعین حال طنزآلود از پشت پرده زندگی خانوادهای ثروتمند در نیویورک است که از دیدگاه راوی، دختری جوان و تحصیلکرده که نقش دایه کودک خانواده را بر عهده میگیرد، روایت میشود.
میز تحریرش را ترک کرد و به طرف پنجره رفت. از غروب خورشید مدتها گذشته بود. چراغها در اطرافش چشمک میزدند، بزرگراه تبدیل به یک لکه تیره شده بود. به بیرون خیره شد، به شب...