«دیشب در عالم رویا دیدم که بار دیگر در ماندرلی پا گذاشتم» و توسط زن جوانی روایت میشود که تا پایان داستان نام او را نمیفهمیم و صرفا به نام خانم دووینتر شناخته میشود
بیست و پنج سال پیش از برام استوکر، ایرلندی دیگری به نام جوزف شریدان لو فانو داستان بلندی می نویسد که الهامبخش دراکولا و دیگر آثار خون آشامی قرن بیستم می شود...
بلندیهای بادگیر روایت عشق است و انتقام، با شخصیتهایی که آمیزه لطافت و خشونتاند، مهر و کین، امید و بیم،… در مکانی که آن هم آمیزهای است از گرما و سرما، روشنایی و تاریکی، تابستان طراوتبخش و زمستان اندوهبار.