پرپرهکدو هیچکس و هیچچیز یادش نمیآید، حتی اسم خودش را. برههای آقافرخ او را دمِ صبح، کنار رودخانه و لابهلای علفها پیدا کردهاند و آقافرخ دوروبرش چند تا ردپای پلنگ دیده است. حالا پرپرهکدو مجبور است تا پیداشدن پدر و مادرش با یک پیرزن خسیس و تنها توی کلبهای جنگلی زندگی کند...
در سفر قبلیشان به جزیره ی جمجمه ها اوتیس رانندگی کرد و این بار برادر دوقلویش، کودی، می خواهد خلبانی کند! باید ببینیم این سه کاراگاه موفق می شوند از این همه اتفاق جان سالم به در ببرند؟