کلاغ آبی تا به حال کسی را شبیه خودش ندیده است. او گاهی به شدت احساس تنهایی میکند. وقتی همسایه های جدیدش، یعنی کلاغ های سیاه، مسخرهاش میکنندو او غمگینتر و تنهاتر میشود.
اصلا دوست ندارم که خانم معلم بفهمد که نامه می نویسم.این بار که برم برایش ماست بخرم باید بیشتر توی آن نمک بریزم تا حواسش را جمع کند و توی کارمن فضولی نکند.
رباتی به نام الکترونیک از چمدان پروفسور گراموف فرار می کند و با پسرکی به نام سرگی سیرایشکین آشنا می شود که بسیار به خودش شبیه است. آن ها به دوستان صمیمی تبدیل می شوند.