روزی روزگاری، در یک شهر دور، گربهای دانا و فرزانه زندگی میکرد. او سالهای زیادی در جستوجوی گمشدهای بود که نمیدانست چیست. تا اینکه در یک شب بارانی، حکایت تکدرخت کهنسالی را میشنود که نشستن در زیر شاخههایش آرامش و درایتی بیمانند را بههمراه خواهد داشت.
خورشید تلخ داستانی است پراتفاق و بافتهشده از ظلم و دروغ؛ روایتی از زندگی سه نسل و رؤیاهای بربادرفتهی مهاجران. لیلی حسن داستان زنانی را میسازد که رؤیاهایشان در آن مجتمعهای مسکن ارزانقیمت پاریس بر باد میرود.