حادثه غریبى وقتى در یکى از نواحى مسکو واقع شد و دادستان محکمه دادگسترى ناحیه محلى در نواحى سن پترزبورگ آن را براى تولستوى حکایت کرد. چگونگى آن سرگذشت طبع وقاد و ضمیر فروزان آن حکیم اخلاقى را چنان برانگیخت که آن را به صورت افسانه و رمان درآورد و به آن نام رستاخیز نهاد.
کتاب داستان ژلتکوف، یک کارمند تلگراف معمولی را روایت میکند که عمیقاً عاشق پرنسس ورا شینا، زنی از طبقه بالای جامعه، میشود. این عشق یک طرفه، اگرچه برای ورا در ابتدا آزاردهنده است، اما برای ژلتکوف مقدس و تغییرناپذیر است.
میپرسید قهرمان یادداشتهای اینجانب که خود را قربانی یک خطای قضایی میداند، واقعا قاتل است یا نه؟ خود من اوایل به بیگناهیاش اطمینان داشتم، اما از مقطعی انگار به او مشکوک شدم.